با ساعت دلم، وقتِ دقیق آمدن توست! من ایستاده ام، مانند تک درخت سر کوچه با شاخه هایی از آغوش، با برگ هایی از بوسه، با ساعت غرورم _ اما _ من ایستاده ام ...
با همه ی بی سر و سامانی ام، باز به دنبال پریشانی ام. طاقت فرسودگی ام هیچ نیست، در پی ویران شدنی آنی ام. آمده ام بلکه نگاهم کنی، عاشق آن لحظه ی توفانی ...
بوی تن ات مرا برمیگرداند به دوران پیش از خودم، پیش از آن که باشم. مگر پیش از تو سیب هم وجود داشت؟ به انگشت هایت بگو لب های مرا ببوسند. به انگشت هایت ...
تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق، که نامی خوشتر از اینت ندانم. وگر – هر لحظه – رنگی تازه گیری، به غیر از زهر شیرینت نخوانم. تو زهری، زهر گرم سینهسوزی ...
صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت، بگو از من به دلدارم تو را من دوست میدارم. ولی افسوس و صد افسوس، ز ابر تیره برقی جست که قاصد را میان ره بسوزانید ...
حقیقت دارد، تو را دوست دارم! در این باران میخواستم تو در انتهای خیابان نشسته باشی. من عبور کنم، سلام کنم. لبخند تو را در باران میخواستم، میخواهم. ت ...
قدمهای من ناتوان در برف این دو و سه قدم، را باید بروم تا به تو برسم. خفته بودم که از کوچه صدایم کردی، مانده بودم در خانه بمانم یا به کوچه بیایم. نیست ...
از دورترین فاصله ها به هم رسیدیم و تا اوج بودن با همیم، بهای عشق چیست به جز عشق، به هم رسیدن یعنی آغاز، با هم ماندن یعنی زندگی، زندگی با عشق یعنی کامی ...
من و تو یعنی ما! یعنی یک عهد، ماندن کنار هم تا آخرین نفسهایمان، من و تو یعنی همسفر! سفر بی پایان زندگی! من و تو یعنی هم نفس! زنده ماندن برای عطر نفسها ...
می خواستم بروم از این خاک خسته که تو آمدی! می خواستم که دیگر نخندم به دلبریهای این مردم ساده، خوب که تو آمدی! می خواستم هرگاه که بغض، گلویم را گرفت دی ...
برای تو عشقم! برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست، برای تویی که قلبم منزلگه عشق توست، برای تویی که احساسم از آن وجود نازنین توست، برای تویی که تما ...
برای تو عشقم! برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست، برای تویی که قلبم منزلگه عشق توست، برای تویی که احساسم از آن وجود نازنین توست، برای تویی که تما ...
صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت، بگو از من به دلدارم تو را من دوست میدارم. ولی افسوس و صد افسوس، ز ابر تیره برقی جست که قاصد را میان ره بسوزانید ...
« دوستت دارم » را من دلاویزترین شعر جهان یافته ام! این گل سرخ من است. دامنی پر کن از این گل که دهی هدیه به خلق که بری خانه دشمن، که فشانی بر دوست، راز ...
زندگی به امواج دریا ماننده است؛ چیزی به ساحل میبَرد و چیزی دیگر میشوید. چون به سرکشی افتد، انبوه ماسهها را با خود میبرد. اما تواند بود که تخته پار ...