گاه آرزو میکنم زورقی باشم برای تو؛ تا بدانجا برمت که میخواهی. زورقی توانا به تحمل باری که بر دوش داری. زورقی که هیچگاه واژگون نشود؛ به هر اندازهیی ...
گاه آرزو میکنم: ایکاش برای تو پرتو آفتاب باشم، تا دستهایت را گرم کند؛ اشکهایت را بخشکاند؛ و خنده را به لبانت باز آرد. پرتو خورشیدی که اعماق تاریک ...
عشق ما دهکده یی ست که هرگز به خواب نمی رود، نه به شبان و نه به روز، و جنبش و شور حیات، یک دم در آن فرو نمی نشیند. هنگام آن است که دندان های تو را در ب ...
تو کیستی، که من اینگونه بی تو بی تابم؟ شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم. تو چیستی، که من از موج هر تبسم تو، به سان قایق، سرگشته، روی گردابم! تو در کدام ...
هر روز می پرسی که : آیا دوستم داری؟ من جای پاسخ بر نگاهت خیره می مانم، تو در نگاه من چه می خوانی نمی دانم، اما به جای من تو پاسخ می دهی: آری، ما هر دو ...
خدا هدیه ای به آدم داد و مهر حوا را به دل او انداخت، باید آسمان را آذین می بست، ستاره ها را برق می انداخت، خدا لبخند زد. تنهایی فقط زیبنده خودش بود! آ ...
هر روز با شوق دیدنت چشم می گشایم و وقتی تو را در کنارم می بینم دوست دارم، بارها و بارها در برابر معبود زانو بزنم و سجده شکر کنم که چون تویی را به من ه ...
برای تو و خویش چشمانی آرزو می کنم که چراغ ها و نشانه ها را در ظلمات مان ببیند. گوشی، که صداها و شناسه ها را در بیهوشی مان بشنود. برای تو و خویش، روحی، ...
دوست دارم تا آخرین باقیمانده ی جانم تو را عاشق کنم، زندگی من در زلالی چشمان تو خلاصه شده، زندگی من در نفس های بازدم تو جاری شده، زندگی من در همین از ت ...
ساقی به نور باده برافروز جام ما، مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما، هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق، ثبت است بر جریده عالم دوام ما. دست در دست هم ن ...
قدمهای من ناتوان در برف این دو و سه قدم، را باید بروم تا به تو برسم. خفته بودم که از کوچه صدایم کردی، مانده بودم در خانه بمانم یا به کوچه بیایم. نیست ...
حقیقت دارد، تو را دوست دارم! در این باران میخواستم تو در انتهای خیابان نشسته باشی. من عبور کنم، سلام کنم. لبخند تو را در باران میخواستم، میخواهم. ت ...
بوی تن ات مرا برمیگرداند به دوران پیش از خودم، پیش از آن که باشم. مگر پیش از تو سیب هم وجود داشت؟ به انگشت هایت بگو لب های مرا ببوسند. به انگشت هایت ...
با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو، باشد که خستگی بشود شرمسار تو. در دفتر همیشه ی من ثبت می شود، این لحظه ها عزیزترین یادگار تو. تا دست هیچ کس نرسد تا اب ...
از تنهایی مگریز، به تنهایی مگریز. گهگاه آن را بجوی و تحمل کن و به آرامش خاطر، مجالی ده! یکدیگر را می آزاریم بی آن که بخواهیم! شاید بهتر آن باشد که دست ...
دلتنگی های آدمی را باد، ترانه ای می خواند. رؤیایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد و هر دانۀ برفی، به اشکی نریخته می ماند. سکوت، سرشار از سخنان ناگفته ...
برای تو و خویش چشمانی آرزو می کنم که چراغ ها و نشانه ها را در ظلمات مان ببیند. گوشی، که صداها و شناسه ها را در بیهوشی مان بشنود. برای تو و خویش، روحی، ...