هر روز می پرسی که : آیا دوستم داری؟ من جای پاسخ بر نگاهت خیره می مانم، تو در نگاه من چه می خوانی نمی دانم، اما به جای من تو پاسخ می دهی: آری، ما هر دو ...
سخن از پیوند سست دو نام و هم آغوشی در اوراق کهنه یک دفتر نیست، سخن از گیسوی خوشبخت من است، سخن از دستان عاشق ماست که پلی از پیغام عطر و نور و نسیم بر ...
سکوت آب می تواند خشکی باشد و فریاد عطش؛ سکوت گندم می تواند گرسنه گی باشد و غریو پیروزمند قحط سالی؛ هم چنان که سکوت آفتاب، ظلمات است. اما “سکوت آدمی” ف ...
عشق بلند بالای من، دستانت آشتی است و دوستانی که یاری می دهند تا دشمنی از یاد برده شود. پیشانی ات آیینه ای بلند است، تابناک و بلند، که خواهران هفتگانه ...
دستَت را به من بده، دستهایِ تو با من آشناست، ای دیریافته با تو سخن میگویم، به سانِ ابر که با توفان، به سانِ علف که با صحرا، به سانِ باران که با دریا ...
در پی نشانی از توام! نشانی ساده میان این رود مواج که هزاران زن، از آن درگذرند. نشانی از چشمانت آنگاه که خجالت می کشند، وقتی که نور را حتی از خود عبور ...
وقتی تو می خوانی مرا، وقتی تو آوازم می کنی، صدایت لایه ای از دانه روز برمی دارد و پرندگان زمستانی هم آوای ت می شوند. گوش دریا، پر است از زنگ و زنجیر و ...
تو را "بانو" نامیدهام. بسیارند از تو بلندتر، بلندتر. بسیارند از تو زلالتر، زلالتر. اما "بانو" تویی! از خیابان که میگذری، نگاه ...
با تو که هستم مدام برق چشمانم را می پوشانم! سوال هایم از تو تمامی ندارد. با تو که هستم کودک می شوم. مدام چرا و چگونه می بافم و در انتظار حرکت لب های د ...
ای دختر دریا! ای خواهر پونه کوهی! ای شناگر! ای تنت پاک تر از آب چشمه ها، ای پرنده!ای که خونت سرخ تر از سرخ،با تو زمین به بر می نشیند، با هر نفست چشم ه ...
دوست می دارم آن وجب خاکی که تو هستی. من که در مراتع سبز ِ افلاک ستاره ای ندارم، این تکرار ِ توست. تو، تکثیر دنیای من. در چشمان ِ درشت ِ تو نوری است که ...
زیباترین ام! زندگی، آسمان، دانه ای که لب می گشاید در زمین، و بیدهای مجنون مست همه چیز ما را می شناسند. عشق ما در این تپه ی زیبا در باد، در شب و در زمی ...
مجالی نیست تا برای گیسوانت جشنی بپا کنم، که گیسوانت را یک به یک شعری باید و ستایشی. دیگران، معشوق را مایملک خویش می پندارند. اما من، تنها می خواهم تما ...
چه کسی چنان که ما عاشقیم، عاشق تواند بود؟ بگذار بوسه ها مان یک به یک جاری شوند تا گلی بی معنا مفهومی دوباره یابد. بگذار عشقی را عاشق باشیم که شمایل اش ...
گاه و بیگاه فرو میشوی در چاهِ خاموشیات در ژرفای خشم پرغرورت، و چون بازمیگردی نمیتوانی حتا اندکی از آنچه در آنجا یافتهای با خود بیاوری. عشق من، ...
گر عشق، تنها اگر عشق، طعم خود را دوباره در من منتشر کند، بی بهاری که تو باشی حتی لحظه ای ادامه نخواهم داد، منی که تا دست هایم را به اندوه فروختم. ای ع ...
در پی نشانی از توام! نشانی ساده میان این رود مواج که هزاران زن، از آن درگذرند. نشانی از چشمانت آنگاه که خجالت می کشند، وقتی که نور را حتی از خود عبور ...
در حالی که درب را به روی روز می بندیم عشق من از میان تاریکی با من عبور کن. چشمانم را در آسمانت جای ده و خون ام را چونان رودخانه ای عظیم گسترده کن. خدا ...
چه احساس زیبایی است! وقتی تو را شباهنگام میان بازوان ام حس می کنم ای عشق من، و این چنین سردرگمی ام را به سان توری درهم پیچیده از هم باز می کنم، قلبت م ...
مجالی نیست تا برای گیسوانت جشنی بپا کنم، که گیسوانت را یک به یک شعری باید و ستایشی. دیگران، معشوق را مایملک خویش می پندارند. اما من، تنها می خواهم تما ...
گاه و بیگاه فرو میشوی در چاهِ خاموشیات در ژرفای خشم پرغرورت، و چون بازمیگردی نمیتوانی حتا اندکی از آنچه در آنجا یافتهای با خود بیاوری. عشق من، ...
با قلبی سرشار از شادی و شور خوشبوترین و لطیف ترین گلهای هستی را، همراه با خوش آهنگترین ترانه گیتی، به مناسبت مراسم عروسی مان تقدیم می کنم. بزرگترین جر ...
مهتاب برف زیبا و سفید را به آرامی نوازش میکند و شبی رویایی و افسونگر را نوید میدهد. در آن شب آرام و سفید، فقط عشق است که جریان دارد و لبهای عاشق و م ...
میان خورشید های همیشه، زیبائی تو لنگری ست. خورشیدی که از سپیده دم همه ستارگان بی نیازم می کند.نگاهت، شکست ستمگری ست. نگاهی که عریانی روح مرا از مهر، ج ...