ابرهای خزانی، در ذهن و روح من! ابرهای خزانی سنگین و پر سایه! خاطر، در آرامش است. اندیشۀ آدمیان را باز نتوان خواند، و مقاصد آدمیان را به چشم نتوان دید. ...
گاه آرزو میکنم: ایکاش برای تو پرتو آفتاب باشم، تا دستهایت را گرم کند؛ اشکهایت را بخشکاند؛ و خنده را به لبانت باز آرد. پرتو خورشیدی که اعماق تاریک ...
فسرده در دل بهاری گرم، در محیطی یخزده، کلماتی خالی از عشق، نوازشی سرد. فسرده در دل تابستانی داغ، در تکراری غمانگیز، بیعلاقگی، دلسردی مرگ زا. فسرده ...
به بخت اگر باور داشته باشیم هم امروز یا هم امشب، آرامش فرا میرسد؛ تو را و مرا. از این دم اگر لذت بریم، زندگیمان در دستهای ماست و ما تنها بار مسئولی ...
اندیشه مکن که شانههایت سنگین شوند. اندیشه مکن که از کشیدن بار دیگران ناتوانی. در شگفت میمانی از نیروی خویش؛ در شگفت میمانی که بهرغم ضعف خویش، چه م ...
عشق، عشق میآفریند؛ عشق، زندگی میبخشد؛ زندگی، رنج به همراه دارد؛ رنج، دلشوره میآفریند؛ دلشوره، جرات میبخشد؛ جرات، اعتماد به همراه دارد؛ اعتماد، ا ...
با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو، باشد که خستگی بشود شرمسار تو. در دفتر همیشه ی من ثبت می شود، این لحظه ها عزیزترین یادگار تو. تا دست هیچ کس نرسد تا اب ...
با ساعت دلم، وقتِ دقیق آمدن توست! من ایستاده ام، مانند تک درخت سر کوچه با شاخه هایی از آغوش، با برگ هایی از بوسه، با ساعت غرورم _ اما _ من ایستاده ام ...
تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب، بدین سان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شب. تبی این گاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه، چه آتشها که در این ...
با همه ی بی سر و سامانی ام، باز به دنبال پریشانی ام. طاقت فرسودگی ام هیچ نیست، در پی ویران شدنی آنی ام. آمده ام بلکه نگاهم کنی، عاشق آن لحظه ی توفانی ...
بوی تن ات مرا برمیگرداند به دوران پیش از خودم، پیش از آن که باشم. مگر پیش از تو سیب هم وجود داشت؟ به انگشت هایت بگو لب های مرا ببوسند. به انگشت هایت ...
عشق ما دهکده یی ست که هرگز به خواب نمی رود، نه به شبان و نه به روز، و جنبش و شور حیات، یک دم در آن فرو نمی نشیند. هنگام آن است که دندان های تو را در ب ...
در نور شمع، زن تری؛ در آفتاب صبح که چشم باز میکنی، فرشته تر؛ و من بین این دو زیبایی ِ با شکوه، عاشقانه آونگ شده ام! آخرین بار که داشتی تن ات را به من ...
تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق، که نامی خوشتر از اینت ندانم. وگر – هر لحظه – رنگی تازه گیری، به غیر از زهر شیرینت نخوانم. تو زهری، زهر گرم سینهسوزی ...
تو کیستی، که من اینگونه بی تو بی تابم؟ شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم. تو چیستی، که من از موج هر تبسم تو، به سان قایق، سرگشته، روی گردابم! تو در کدام ...
صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت، بگو از من به دلدارم تو را من دوست میدارم. ولی افسوس و صد افسوس، ز ابر تیره برقی جست که قاصد را میان ره بسوزانید ...
هوا هوای بهار است و باده باده ی ناب، به خنده خنده بنوشیم جرعه جرعه شراب. در این پیاله ندانم چه ریختی پیداست، که خوش به جان هم افتاده اند آتش و آب. فرش ...
هر روز می پرسی که : آیا دوستم داری؟ من جای پاسخ بر نگاهت خیره می مانم، تو در نگاه من چه می خوانی نمی دانم، اما به جای من تو پاسخ می دهی: آری، ما هر دو ...
حقیقت دارد، تو را دوست دارم! در این باران میخواستم تو در انتهای خیابان نشسته باشی. من عبور کنم، سلام کنم. لبخند تو را در باران میخواستم، میخواهم. ت ...
به دنبال لبخند ناب تو هستم، چنین عمرم را می گذرانم. مرا نه شکوه است و نه گلایه. قلبم اگر یاری کند برگ های زرد پاییزی را شماره می کنم که دارند از پاییز ...
قدمهای من ناتوان در برف این دو و سه قدم، را باید بروم تا به تو برسم. خفته بودم که از کوچه صدایم کردی، مانده بودم در خانه بمانم یا به کوچه بیایم. نیست ...
از دورترین فاصله ها به هم رسیدیم و تا اوج بودن با همیم، بهای عشق چیست به جز عشق، به هم رسیدن یعنی آغاز، با هم ماندن یعنی زندگی، زندگی با عشق یعنی کامی ...