که گمان داشت که روزی تو سفر خواهی کرد، روز ما را شب تیره تر خواهی کرد. که گمان داشت که یک شهر در اندیشه تو ، تو نهان از همه ، آهنگ نو خواهی کرد. دلم ا ...
گاه آرزو میکنم زورقی باشم برای تو؛ تا بدانجا برمت که میخواهی. زورقی توانا به تحمل باری که بر دوش داری. زورقی که هیچگاه واژگون نشود؛ به هر اندازهیی ...
عشق ما دهکده یی ست که هرگز به خواب نمی رود، نه به شبان و نه به روز، و جنبش و شور حیات، یک دم در آن فرو نمی نشیند. هنگام آن است که دندان های تو را در ب ...
خوشبختی من در بودن باتو است و روز رسیدن به تو تقدیر خوشبختی من است. تو آمدی و عمیق ترین نگاه را از میان چشمان دریایی ات به وصال قلبم نشاندی. زیباترین ...
ابرهای خزانی، در ذهن و روح من! ابرهای خزانی سنگین و پر سایه! خاطر، در آرامش است. اندیشۀ آدمیان را باز نتوان خواند، و مقاصد آدمیان را به چشم نتوان دید. ...
فسرده در دل بهاری گرم، در محیطی یخزده، کلماتی خالی از عشق، نوازشی سرد. فسرده در دل تابستانی داغ، در تکراری غمانگیز، بیعلاقگی، دلسردی مرگ زا. فسرده ...
تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب، بدین سان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شب. تبی این گاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه، چه آتشها که در این ...
با قلبی سرشار از شادی و شور خوشبوترین و لطیف ترین گلهای هستی را، همراه با خوش آهنگترین ترانه گیتی، به مناسبت مراسم عروسی مان تقدیم می کنم. بزرگترین جر ...
گل لاله ، گل عاشق ، گل نازک تر از پونه. گل شب بو ، گل نازم ، گل خوش بوی این خونه.فقط یک ذره شو از عشق تا من دنیا بشم ، دنیا. فقط یک قطره از احساس که م ...
هیچ کس به اندازه ی من خدا را دوست ندارد، هیچ کس به اندازه ی تو مرا دوست ندارد، و هیچ کس به اندازه ی خدا تو را دوست ندارد. میبینی؟ میبینی در چه چرخه ای ...
به یاد خواهی آورد روزی پرنده ای را خیس از عشق، یا رایحه ای شیرین را و بازی رودخانه ای که قطره قطره با دستان تو عشق بازی می کند. به یاد خواهی آورد دسته ...
مرهم زخم های کهنه ام کنج لبان توست ! بوسه نمیخواهم، چیزی بگو. به تو دستمیسایم و جهان را درمییابم، به تو میاندیشم و زمان را لمسمیکنم، معلق و بیا ...
عشق، عشق میآفریند؛ عشق، زندگی میبخشد؛ زندگی، رنج به همراه دارد؛ رنج، دلشوره میآفریند؛ دلشوره، جرات میبخشد؛ جرات، اعتماد به همراه دارد؛ اعتماد، ا ...
به بخت اگر باور داشته باشیم هم امروز یا هم امشب، آرامش فرا میرسد؛ تو را و مرا. از این دم اگر لذت بریم، زندگیمان در دستهای ماست و ما تنها بار مسئولی ...
بوی تن ات مرا برمیگرداند به دوران پیش از خودم، پیش از آن که باشم. مگر پیش از تو سیب هم وجود داشت؟ به انگشت هایت بگو لب های مرا ببوسند. به انگشت هایت ...
احساسمیکنم، در هر کنار و گوشه ی این شورهزارِ یاس، چندین هزار جنگلِ شاداب ناگهان، میروید از زمین، آه ای یقین گمشده ، ای ماهی گریز، در برکههای آی ...
گاه آرزو میکنم: ایکاش برای تو پرتو آفتاب باشم، تا دستهایت را گرم کند؛ اشکهایت را بخشکاند؛ و خنده را به لبانت باز آرد. پرتو خورشیدی که اعماق تاریک ...
زندگی به امواج دریا ماننده است؛ چیزی به ساحل میبَرد و چیزی دیگر میشوید. چون به سرکشی افتد، انبوه ماسهها را با خود میبرد. اما تواند بود که تخته پار ...
تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق، که نامی خوشتر از اینت ندانم. وگر – هر لحظه – رنگی تازه گیری، به غیر از زهر شیرینت نخوانم. تو زهری، زهر گرم سینهسوزی ...
در نور شمع، زن تری؛ در آفتاب صبح که چشم باز میکنی، فرشته تر؛ و من بین این دو زیبایی ِ با شکوه، عاشقانه آونگ شده ام! آخرین بار که داشتی تن ات را به من ...
اندک آرامشی در واپسین ساعات روزی پا در گریز؛ اندک آرامشی در فاصله روزها؛ تا دیروز شکل گرفته به فراموشی سپرده نشود؛ و فردا، به هیات امروز فراز آید. چه ...
اندیشه مکن که شانههایت سنگین شوند. اندیشه مکن که از کشیدن بار دیگران ناتوانی. در شگفت میمانی از نیروی خویش؛ در شگفت میمانی که بهرغم ضعف خویش، چه م ...
با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو، باشد که خستگی بشود شرمسار تو. در دفتر همیشه ی من ثبت می شود، این لحظه ها عزیزترین یادگار تو. تا دست هیچ کس نرسد تا اب ...
کلبه ای به دور از هیاهوهای شهر پر رفت و آمد با حضور عزیز ترین فرد زندگی ی آدمی بلاشک برابری می کند با بلندترین آسمان خراش هایی که در آن عشقی موجود نیس ...
تو کیستی، که من اینگونه بی تو بی تابم؟ شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم. تو چیستی، که من از موج هر تبسم تو، به سان قایق، سرگشته، روی گردابم! تو در کدام ...