کجاست بارشی از ابر مهربان صدایت؟ که تشنه مانده دلم در هوای زمزمه هایت. به قصه ی تو هم امشب درون بستر سینه، هوای خواب ندارد دلی که کرده هوایت. تهی است ...
محبوب من! بعد از تو گیجم، بی قرارم، خالی ام، منگم، بر داربستی از «چه خواهد شد» و «چه خواهم کرد» آونگم. سازی غریبم من که در هر پرده ام، هر زخمه بنوازد، ...
اگر باشی، محبت روزگاری تازه خواهد یافت، زمین در گردشش با تو مداری تازه خواهد یافت. دل من نیز با تو بعد از آن پاییز طولانی، دوباره چون گذشته نوبهاری تا ...
وقتی تو نیستی، شادی کلام نامفهومی ست و "دوستت می دارم" رازی ست که در میان حنجره ام دق می کند و من چگونه بی تو نگیرد دلم، اینجا که ساعت و آیی ...
با تو بودن خوب است، تو ظریفی مثل گلدوزی یک دختر عاشق که دل انگیزترین گلها را روی روبالشی عاشق خود میدوزد. کنون رؤیای ما باغی است، بن هر جاده اش میعادگ ...
با تو بودن خوب است و کلام تو مثل بوی گل، در تاریکی است، مثل بوی گل در تاریکی وسوسه انگیز است. بوی پیراهن تو مثل بوی دریا نمناک است، مثل باد خنک تابستا ...
من آنچه را احساس باید کرد یا از نگاه دوست باید خواند هرگز نمی پرسم. هرگز نمی پرسم که : آیا دوستم داری ؟ قلب من و چشم تو می گوید به من : آری. نگاه ها چ ...
بودنت، زندگی را معنا می کند. لازم نیست کاری انجام دهی ای سرو روان من. همین که راه می روی، ساز می زنی، می گویی، می شنوی، می خندی، همین که دگمه هام را ب ...
وقتی که میرفتی، بهار بود. تابستان که نیامدی؛ پاییز شد؛ پاییز که برنگشتی، پاییز ماند. زمستان که نیایی، پاییز میماند. تو را به دل پاییزی ات ، فصلها را ...
وقتی که میرفتی، بهار بود. تابستان که نیامدی؛ پاییز شد؛ پاییز که برنگشتی، پاییز ماند. زمستان که نیایی، پاییز میماند. تو را به دل پاییزی ات ، فصلها را ...
سکوت آب می تواند خشکی باشد و فریاد عطش؛ سکوت گندم می تواند گرسنه گی باشد و غریو پیروزمند قحط سالی؛ هم چنان که سکوت آفتاب، ظلمات است. اما “سکوت آدمی” ف ...
در این شبانگاهان یاس و ناامیدی به دنبال کورسوی زیبایی از روشنایی میگردم. روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است ، تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی ...
اینجا و اکنون، در دوردست ترین جای جهان ایستاده ام برای دیدن روی یار دیرینه به هنگامه ی اکنون و حالا. حال این دقایق من و تو میبایست تغییر کند تا به سوی ...
کلبه ای به دور از هیاهوهای شهر پر رفت و آمد با حضور عزیز ترین فرد زندگی ی آدمی بلاشک برابری می کند با بلندترین آسمان خراش هایی که در آن عشقی موجود نیس ...
برای زیستن دو قلب لازم است، قلبی که دوست بدارد ، قلبی که دوستش بدارند، قلبی که هدیه کند، قلبی که بپذیرد، قلبی که بگوید، قلبی که جواب بگوید، قلبی برای ...
درخت با جنگل سخن میگوید، علف با صحرا، ستاره با کهکشان، و من با تو سخن میگویم، نامت را به من بگو، دستت را به من بده، حرفت را به من بگو، قلبت را به من ب ...
احساسمیکنم، در هر کنار و گوشه ی این شورهزارِ یاس، چندین هزار جنگلِ شاداب ناگهان، میروید از زمین، آه ای یقین گمشده ، ای ماهی گریز، در برکههای آی ...
پیش از آنکه آخرین نفس را برآرم، پیش از آنکه پرده فرو افتد، پیش از پژمردن آخرین گل، برآنم که زندگی کنم، بر آنم که عشق بورزم، برآنم که باشم . در این جها ...
گل لاله ، گل عاشق ، گل نازک تر از پونه. گل شب بو ، گل نازم ، گل خوش بوی این خونه.فقط یک ذره شو از عشق تا من دنیا بشم ، دنیا. فقط یک قطره از احساس که م ...
روزی که تو بیایی، برای همیشه بیایی و مهربانی با زیبایی یکسان شود، روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم و من آن روز را انتظار می کشم، حتی روز ...
حضورت، بهشتیست که گریز از جهنم را توجیه میکند، دریایی که مرا در خود غرق میکند تا از همهی گناهان و دروغ شسته شوم. خاتون من، حتی اگر هزار سال عاشق ت ...
مرهم زخم های کهنه ام کنج لبان توست ! بوسه نمیخواهم، چیزی بگو. به تو دستمیسایم و جهان را درمییابم، به تو میاندیشم و زمان را لمسمیکنم، معلق و بیا ...
روزی ما دوباره کبو ترهای مان را پیدا خواهیم کرد و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت، روزی که کمترین سرود، بوسه است ! نه در خیال، که رویاروی میبینم، سا ...
ای زیبا ی من، همه رؤیاهایم را نیلوفری کرده ای و همه خیال هایم را به بوی عشق آغشته ای، همه جا گرمای خانه و جان و جهان است حضورت. همه جا می بینمت! به در ...